50
چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ب.ظ
شب قدرا چادر می پوشم یه حس خوبی بهم میده...
پدرشوهرم از مکه اینو برام آورده بود البته وقتی من هنوز عروسش نبودم!
آرش اونموقع دبیرستانی بوده آورده برای زن آینده ش!
دیشب رفتیم امامزاده میخواستنم از ماشین پیاده شم
آرش دستمو گرفت ولی حرفی نمیزد بغض داشت
گفتم جانم عزیزم چیزی میخوای بگی؟
تو چشام نگاه نمیکرد گفت حلالم میکنی؟
گفتم خیلی وقت پیش اینکارو کردم
رفتم داخل و حسابی گریه کردم هرچی که تو دلم بودو گذاشتم اونجا و سبک شدم
موقع برگشتن چشمای هردومون قرمز بود شیشه رو دادم پایین و چشمامو بستم بادی که به صورتم میخورد بقیه غمامو هم با خودش برد
۹۴/۰۴/۱۷